لَه وُزِ سابق

یادداشتهای کوتاه برای تداوم یکی از علائم حیاتی

لَه وُزِ سابق

یادداشتهای کوتاه برای تداوم یکی از علائم حیاتی

اُووِر تینکینگ

شده نتوانید از فکر و خیالتان فرار کنید؟
همان حالتی که با یک فکر یا خیال ساده شروع می شود و آدم را غرق خود می کند و دیگر نمی توانی به کار و بارت برسی.
فرنگی ها به آن می گویند overthinking. این را اخیرا از مصطفی تقوی یاد گرفته ام.
ظاهرا پیاده روی برایش خیلی خوب است. ایضا میوه هایی مثل آناناس و سیب! حالا ربطش را نمی دانم، این نسخه ها را انگار طب سنتی نوشته است! باز هم به نقل از تقوی.
خب! این ها را بافتم که بگویم وبلاگ نویسی ام هم گرفتار همین overthinking شده است، مثل خیلی کارهای دیگر، که این اووِرتینکینگ دیگر بهره وری ای برایم نگذاشته.
تا می آیم سفره دل باز کنم و چیزی بنویسم، فکر و خیال هم هوای جفتک زدن می کنند و بی قراری شان را عیان می سازند.
خدا به خیر کند.
شرمنده ام که پاسخ پیام مهدی را ندادم. هزار سوال لاینحل لا به لای بحثش مطرح است، ولی عنان عقل دست خودم نیست که تلاشی کنم برایشان.
شرمنده ام

سلام مجدد

مدتی است که جز برای بحث یا گفت و گو، چیزی ننوشته ام.

سقراط وار،  با هر مکتب و آیین و ایده ای به احتجاج برخاسته و البته، از ایشان طرد شده ام.

دل به رهایی از جهل مرکب سپرده ام، و به گمانم گاهی دیگران را نیز از جهل خویش آگاه ساخته ام!

اما مگر گمان آگاهی از جهل، خود نمی تواند اسباب جهل مرکب گردد؟ گویی هر چه بیشتر در پی فهم محدودیت ها و ناتوانی های خویش برمی آیم، همان زنجیرها مرا به خود اسیرتر می سازند. 

راهِ رهایی، از مسیرِ حسابِ ابعاد و اندازه های قفس نمی گذرد. نوری باید جُست. و چنان از نور تهی شده ام، که جز از تاریکی و زندان و جهل، سخنی ندارم.

چه بگویم؟!

تنها می دانم که باید تکاپویی کنم، شاید به گفتن یا نوشتن، شاید آفتاب دوباره رخ نمود.

آخر سکوت، گاهی از ناتوانیِ زبان به تشعشع آفتاب است و گاهی از سرگردانیِ وجود در حیرتِ تاریکی. از سکونِ ساکت خویش بیمناکم. مرداب، نور را پس می زند.

بزن آن زخمه

اگرچند در این کاسه تنبور

نمانده ست صدایی